شاعر : حمید رضا برقعی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده
نشستم گوشهای ازسفره همواره رنگینتچه شوری دردلم افتاده ازتوصیف شیرینت به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت راتو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار،سرشارِ صفتهایتحسن یک دانه از بسیار،بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغـمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای ازدیدِ این مردم که با یک گل کنیزی میشود آزاد دردینت مُعزالمؤمنینبودی مذلالمؤمنین خواندن اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت برای تو چه فرقی داردای والتین والزیتونکه میچینند مضمون آسمانها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمیگشتندخدا واداشت جبرائیلهایش را به تمکینت بگوتا آفـتاب ازمغـربِ دنـیا بـرون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید ازفرامینت بگوتا تیغ بردارد اگرجنگ است آهنگتبگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آئینت نبی حیران شمشیر علیدربدروخندق بودعلی حیران تیغ نهروانت،تیغ صفینت بگواززیرپایت جانمازاین قوم بردارندمحبت کن!قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پائین کشیدند ازسر منبر که میگفتند:چرا پیغمبرازدوشش نمیآورد پائینت
درون خانه هم محرم نمیبینی تحمل کن که میخواهند،ای تنهاترین تنهاتر از اینت توغمهای بزرگی درمیان کوچهها دیدیکه دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بردرکوفتبر دل داشتی داغیازآن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سرراهت میآمد آنکه نامش را نخواهم بردبرایآنکه عمری تازه باشد زخمدیرینت برای جاری اشکت سراغ چارهمیگردیکه زینب آمده با چادرمادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زدچه میشد مثلمادرنیمۀ شب بود تدفینت صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه که اورا راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخردر آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را برزمین انداخت؟همان دستی همان دستیکه روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یکعمرنصیبم کن نمک ازسفره همواره رنگینت